بسم الله الرحمن الرحیم
به کعبه آمدم ای عشق تا تورا بینم
توئی که نقطه عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه معشر کدام کنج منار
به شوق وصل تو درانتظار بنشینم
یــــــــــا مـــهـــدے (عــج)
توای عشق و ای تمام وجودم
تو بود و نبودم
فدای رخ تو همه عالم
بیا بنگر حال زار مرا
بی قرار مرا
ای تمام امیدم
تو صبح سپیدم
ز نرگس چشمت
ببین چه کشیدم.....
منی که مایه ننگم به حد رسوایی
چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی
چو خویش یار تو دیدم چه نیک فهمیدم
عزیز فاطمه مهدی چقدر تنهایی
یـــــــــــــــــــــــــــــــــا مهدی(عج)
ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ
با هر غروب جمعه دلم زار می زند
چشم انتظار جمعه ی زیبای دیگری است
اللهم عجل لولیک الفرج
*****ـــــــ*****
شیعه امام زمان باید بوی امام زمان(عج) را بدهد
شیعه مهدوی یابد بوی مهدی(عج) را بدهد
شیعه مهدوی باید اخلاقش، اخلاق مهدوی(عج) باشد
شیعه مهدوی باید جهتگیری هایش،جهتگیریهای
مهدوی(عج) باشد
امام(عج) می خواهند همه
بــــــه ســـــوی ظـــــهــــور حــــــــرکــــــــــت کــــــنند
هـــنوز آنقدر شجاع نشـده ام !
کــه بگویـــم:
نیــا که من هنوز غـــرق گناهم
بیا
حتی اگر قــرار است
【من از دم تیغت بگذرم...】
بیا
تا بفــهمیم در هــوای تو نفس کشیدن یعنی زندگــی
و
در این هـــوا نفس کشیدن یعنی【خفــگی
باز باران، با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آمد کربلا را
دشت پر شور و بلا را
گردش یک ظهر غمگین،
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان،
زیر تیغ و نیزه هارا
با صدای گریه های کودکانه
واندرین صحرای سوزان
می دوید طفلی سه ساله پر ز ناله،
دلشکسته، پای خسته
باز باران
قطره قطره،
می چکد از چوب محمل خاکهای
چادر زینب، به آرامی شود گل
آه باران
کی بباری برتن عطشان یاران
تر کنند از آن گلو را
آه باران! …
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد
در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفتر عمرم سیاه شد اما
امید دیدن رویت دوباره پیدا شد
یک خیابان دو طرفه...
یک سو ارباب
یک سو علمدار
و یک جفت چشم حریص...
که نمی داند کدام یک را نگاه کند
این یعنی بزرگترین و زیبا ترین سردر گمی
سردر گمم میان شمس و قمرش
اسمان قلب من بغضش دوباره تازه شد
اما
ابر چشمانم دگر خشکیده است
از این فراق
باران بیا...
در اضطراب چه شب ها که صبحشان گم شد
چه روز ها که گرفتار روز هفتم شد
چقدر هفته پر از شنبه شد و به جمعه رسید
و جمعه روز تفرج برای مردم شد
هر جمعه به جاده آبی نگاه می کنم
و در انتظار قاصدکی می نشینم که قرار است خبر گامهای تو را برای من بیاورد،
گام های استوار و دستهای سبزت را.
اگر بیایی، چشمهایم را سنگفرش راهت خواهم کرد.
تو می آیی و در هر قدم، شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت
و قاصدکی را آزاد خواهی کرد.
تو می آیی و روی هر درخت پر شکوه لانه ای از امید
برای کبوتران غریب خواهی ساخت.
صدای تو، بغض فضا را می شکافد.
فضای مه آلودی که قلب چکاوکها را از هر شاخه درختش آویزان کرده اند.
تو با دستهایت بر قلبهای شقایق ها رنگ سبز امید خواهی زد
و با رنگ پر معنای دریا خواهی نوشت:" به نام خدای امیدها"!
تو می آیی در حالی که دستهایت پر از گلهای نرگس است.
تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی
و کعبه عشق را در آنها بنا خواهی کرد.
دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است.
تو حتی بر قلب کاکتوسها هم رنگ مهربانی خواهی زد
تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگهای صبح جریان پیدا خواهد کرد...
تو می آیی ای پسر فاطمه ،
یوسف زهرا یا مهدی.
به امید آن روز!
یوسف کنعان من
کنعان شعرم پیر شد
باز آی از مصر
باور کن که دیگر دیر شد
درد هجرت
چشم یعغوب دلم را کور کرد
پس تو پیراهن بیاور
ناله ام شب گیر شد
ای که چون موسی
عصایت را به دل میزنی
مردم از غم
این عصا در قلبم چون تیر شد
الهی به حق مهدی فاطمه
سلام خوبی آقا هنوز هم شکوه داری از من از من بی معرفت، آقا آخر
نگفتی آمدنت چه شد،راستی اقا هنوز من رو دوست داری یا...
آقا در آخر گر امدی قدمت روی دوچشمانم گر نه باز هم منتظر می مانم...
سر و جانم فدایت یامهدی(عج)